فیک ران part 53 اسلاید ۲ کشتی ای ک باهاش میرن[بونتنه دیگه:/]
ساعت ۵ و ۴۷ دیقه صب کشتی مقصد به کاماکورا...
همه ی بر و بچ هستن...
اما با جیغ و ذوق رفت سمته هیناتا...
سنجو دستمو گرفته بود دو ساعت بهم تذکر میداد ک اینور اونور بدون ما نره...
رو مخ بود ولی حس مامانمو میداد...پس منم گوش میکردم...ارع...
باجی عین گربه وحشی هایه سر کوچمون پرید بغل یه پیشیه دیگه...و یه پیشی دو رنگ دیگه رو با خودش انداخت رو زمین..دراکن رف بغل یه پسر با مویه یاسی... اونور دو تا پشمک دیگه بودن ک ریندو به یکیشون کرم میریخ اون یکی به پرش بود یکی دیگشتونم تیکه اسبی..چیزه عصبی..ارع یه دخمله دیگه هم بود... همراه با اون مو یاسیه اومده بود یه پسره ی بولوبری هم تو کونه اون یاسیه بود..... یسسسسسسسس
همگی رفتیم تو کشتی ...
مایکی: من هنوزم فک میکنم یچیزی اینجا اشکال دارع..نمیشه.. انقد راحت بود؟ یه جایه کار میلنگه...
ران اومد سمتم..: خب خب...یادمه تو از ارتفاع میترسی...ارع...
ا/ت:چ..چی؟ نه بابا..
ران خندید: خب بچه ترسیدی داداشتو پیدا نکردی صاف بیا پیشه خودممم..♡
ا/ت لنتی اصن چرا انقد این دو سه روزه تاکید میکنه پیشه خودش برم؟
دستم کشیده شد سمته دخترا...
سنجو بود...
خب...
اما: خب دختر جدیدمونو معرفی میکنممممم
خب این ا/تس...
ا/ت این یوزوهاس:] اینم هیناتاس...
ا/ت: اوع هیناتا..پس تو نامزده تاکهمیچی هستی...😆
هیناتا:ببینم تو تاکهمیچی رو تز کجا میشناسی😐
ا/ت: ریندو ژان😆😆😆
یوزوها: عجب...چند سالته؟
ا/ت::۲۴🗿😆
یوزوها: وات؟
اما: جدییییییی؟
سنجو: اما تو ک میدونستی...
اما: نهههههههههه
سنجو: اینارو ولش کن بریم سراغه خبر هایه دسته اولمون...خب اما ژان شوروع کن😆
اما: هوففف چی بگم...خب...
ویو پسرا:
مایکی: عرررررررررررررررررررررررر تاکهمیتیچیییییییییییییییییی *پریدن روکولش*
دلم برای همتون تنگ شده بود....
کازوتورا: مشخصه ..آخه شوروع کردی بری تو کونه تاکه میچی
مایکی: من اصن دوس دارم برم تو کونش به تو ربطی دارععععععع؟ اصن باجی تو کونه شما دو تا چ گوعی میقوله؟
تاکه میچی ریده از خجالت تو کونش...*
باجی: همونطور ک گفتی به تو ربطی ندارععععععع ..هاکای هم رفته تو کونه میتسویا کسی نگفته چرا😐
مایکی: خفه شو خاهشن...
مایکی:راستی پاه و پهیان کوشن؟
ناهویا: رل جدیدشون گفته اگه برن کات میکنن باهاشون پس نیومدن..
باجی:😐😐😐😐😐😐😐
میتسویا: دراکن چرا حرف نمیزنی؟
ریندو: متاسفانه با عشخشون دعوا کردن دو هفتهس باهاشون ارتباطی ندارن..
میتسویا: دو هفتههههههههههه چ گندی زدی مگههههههههههههههههه
هاکای:ینی انقد وخیم بوده ک دو هفته حرف نزده؟
دراکن : من....
چطور بودددددددد؟؟
امیدوارم مایکی تو کونه تاکهمیچی بهش خوش بگذره🤣🪚]
همه ی بر و بچ هستن...
اما با جیغ و ذوق رفت سمته هیناتا...
سنجو دستمو گرفته بود دو ساعت بهم تذکر میداد ک اینور اونور بدون ما نره...
رو مخ بود ولی حس مامانمو میداد...پس منم گوش میکردم...ارع...
باجی عین گربه وحشی هایه سر کوچمون پرید بغل یه پیشیه دیگه...و یه پیشی دو رنگ دیگه رو با خودش انداخت رو زمین..دراکن رف بغل یه پسر با مویه یاسی... اونور دو تا پشمک دیگه بودن ک ریندو به یکیشون کرم میریخ اون یکی به پرش بود یکی دیگشتونم تیکه اسبی..چیزه عصبی..ارع یه دخمله دیگه هم بود... همراه با اون مو یاسیه اومده بود یه پسره ی بولوبری هم تو کونه اون یاسیه بود..... یسسسسسسسس
همگی رفتیم تو کشتی ...
مایکی: من هنوزم فک میکنم یچیزی اینجا اشکال دارع..نمیشه.. انقد راحت بود؟ یه جایه کار میلنگه...
ران اومد سمتم..: خب خب...یادمه تو از ارتفاع میترسی...ارع...
ا/ت:چ..چی؟ نه بابا..
ران خندید: خب بچه ترسیدی داداشتو پیدا نکردی صاف بیا پیشه خودممم..♡
ا/ت لنتی اصن چرا انقد این دو سه روزه تاکید میکنه پیشه خودش برم؟
دستم کشیده شد سمته دخترا...
سنجو بود...
خب...
اما: خب دختر جدیدمونو معرفی میکنممممم
خب این ا/تس...
ا/ت این یوزوهاس:] اینم هیناتاس...
ا/ت: اوع هیناتا..پس تو نامزده تاکهمیچی هستی...😆
هیناتا:ببینم تو تاکهمیچی رو تز کجا میشناسی😐
ا/ت: ریندو ژان😆😆😆
یوزوها: عجب...چند سالته؟
ا/ت::۲۴🗿😆
یوزوها: وات؟
اما: جدییییییی؟
سنجو: اما تو ک میدونستی...
اما: نهههههههههه
سنجو: اینارو ولش کن بریم سراغه خبر هایه دسته اولمون...خب اما ژان شوروع کن😆
اما: هوففف چی بگم...خب...
ویو پسرا:
مایکی: عرررررررررررررررررررررررر تاکهمیتیچیییییییییییییییییی *پریدن روکولش*
دلم برای همتون تنگ شده بود....
کازوتورا: مشخصه ..آخه شوروع کردی بری تو کونه تاکه میچی
مایکی: من اصن دوس دارم برم تو کونش به تو ربطی دارععععععع؟ اصن باجی تو کونه شما دو تا چ گوعی میقوله؟
تاکه میچی ریده از خجالت تو کونش...*
باجی: همونطور ک گفتی به تو ربطی ندارععععععع ..هاکای هم رفته تو کونه میتسویا کسی نگفته چرا😐
مایکی: خفه شو خاهشن...
مایکی:راستی پاه و پهیان کوشن؟
ناهویا: رل جدیدشون گفته اگه برن کات میکنن باهاشون پس نیومدن..
باجی:😐😐😐😐😐😐😐
میتسویا: دراکن چرا حرف نمیزنی؟
ریندو: متاسفانه با عشخشون دعوا کردن دو هفتهس باهاشون ارتباطی ندارن..
میتسویا: دو هفتههههههههههه چ گندی زدی مگههههههههههههههههه
هاکای:ینی انقد وخیم بوده ک دو هفته حرف نزده؟
دراکن : من....
چطور بودددددددد؟؟
امیدوارم مایکی تو کونه تاکهمیچی بهش خوش بگذره🤣🪚]
۱۳.۷k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.